اگر برای خداست، هیس!!!

تکلیفت را با خودت روشن کن که برای چه کسی قدم بر می داری....

واژه ی برای خدا را چه قدر معنا می کنی که تا می شنوی یا می بینی از کوره در میروی.....

پدرم صبح ها بعد از نماز صبح می گفت بسم لله و میرفت و شب که دختر کوچکش در خواب ناز بود می گفت خدایا شکر که دیدمش

پدر...اشک بریزم برای رنجش کار و چروک صورتت یا بخندم از اینکه با دستان خشک و لبان ترک بارت بر بالینم آمدی

خوب فهمیدی برای خدا یعنی خودت را از حرام دور کنی تا لقمه ای که به دستم دادی پاک باشد

زیبا درک کردی که برای خدا یعنی عشق برای خانواده

سخت بود تا بفهمم واژه ای که پدر فهمید

*******

******

*****

****

***

**

*

بارها گفته ام برای خداست، ولی برای خدا که منت نمی خواهد و یا برای خدا که ناراحت شدن در کارش نیست

انگار هنوز تکلیفم با خودم هم مشخص نیست

انگار زبان می گوید و قلب عمل نمی کند

شاید رگ های تقوایش تنگ شده

شاید هم نفس آخر می کشد

در هر صورت باز می گوید برای خدا قدم بردار تا دست هایت بوی تبرک نگاه حق گیرد و کارت به سرانجام رسد

قدم هایم را کمی آرام برداشتم تا خدا ببیند

ولی قدم با عمل کمی متفاوت است

عمل می گوید بنشین

قدم می گوید برو

پیروز کیست

عمل یا قدم

اینقدر برایم سخت بود که بگویم بایست تا خدا عمل را خالص کند تا جای پایم بی رنگ شود و کسی جز خدا نبیند